نوشته شده توسط : الله بخش

بر طبق شجره نامه ای قدیمی كه در دست فرزندان سید نور محمد ( فرزند ارشد شیخ حسین ) قرار دارد همسرحضرت شیخ حسین نورانی ، بی بی بستو دخترسید شیخ حسن بلانوش ( شیه حسن ) می باشد و طایفه شیخ حسینی ، شیخ ویسی وملوك زهی از نوادگان شیخ حسین نورانی هستند ونسبت آنها به امام علی (ع) می رسد و سید هستند . همچنین در این شجره نامه قید گردیده شه سالار و شه گمشاد و شه نهتان كه به ترتیب طوایف سالارزهی، گمشاد زهی ونهتانی از آن ها بوجود آمده از اولادان حضرت خیر النساء بی بی فاطمه الزهرا علیهما السلام وحضرت علی علیه السلام می باشند وسید هستند.



:: برچسب‌ها: شرح مختصری از ثابت نمودن طائفه سالارزهی که سید بودنشان ذکر شده است ,
:: بازدید از این مطلب : 1243
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 26 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الله بخش

تاریخ بلوچستان

 

بلوچ در رساله پهلوی :   

از مهمترین منابعی که در مورد حضور بلوچ ها در کناره دریای خزر سخن می گوید منبعی است به زبان پهلوی ساسانی به نام شهرستان های ایران  این رساله کوچک چند صفحه ای تنها اثری است به این زبان که موضوعش منحصرا جغرافیای تاریخی شهرهاست  از رساله پهلوی سه ترجمه به فارسی می شناسیم نخست ترجمه صادق هدایت دیگر ترجمه سعید عریان و سپس ترجمه احمد تفضلی  سه بند از این رساله مستقیما مربوط به تاریخ قوم بلوچ می باشد که آن سه بند رانخست از ترجمه صادق هدایت نقل می کنیم :

بند 28 – بیست شهرستان در پذشخوارگر (نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان ) ساخته شده چه ارمیل ... پس او (ارمایل ) به فرمان فریدون برای کوه نشینان ساخت ایشان از آزی دهاک (ضحاک ) شهریاری کوهستان را بدست آورده بودند

بند 29 – فرمانروایان کوهستان هفت باشند . ویسمکان دماوند نهاوند بهستون دینبران مسروکان و بلوچان و مرینجان .

بند 30 – این ها آن بودند که از آزی دهاک فرمانروایی کوهستان را بدست آورده بودند .

سه بند مزبور در رساله شهرستان های ایران ضمن اینکه به داستان ضحاک اشاره کرده است چنین می آورد که آزادشدگان از دست ضحاک بیست شهرستان در پذشخوارگر ساختند . پذشخوارگر همچنانکه از صادق هدایت نقل کردیم نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان و در واقع سلسله جبال البرز بوده است در اولین بند از سه بند مورد نظر (بند 28 ) هرسه مترجم یکسان ترجمه کرده اند جز آنکه در ترجمه احمد تفضلی بجای بیست شهرستان بیست و یک شهرستان آمده است .  در بند بیست و نه آمده که کوهیاران هفت هستند کلمه کوهیار به معنی دارنده اقامت و فرمانروایان کوهستان معنا شده است . تفضلی از طبری جلد یکم صفحه 229 نقل کرده است که وقتی فریدون بر ضحاک پیروز شد به هریک از کوهیاران مرتبه ای داد و به هریک ناحیه ای از دماوند محول کرد . نام این هفت کوهیار در ترجمه های مختلف به صورت های متفاوت ذکر شده صادق هدایت ششمین را بلوچان آورده و در حاشیه توضیح داده که بلوچان در کرمان مسکن داشته اند سعید عریان ششمین را بروزان ذکر کرده و در حاشیه بروزان را سلسلهای از کوهیاران شناخته است . و اشاره کرده که نیبرگ و مارکوارت معتقدند که کوهیاران تنها در دماوند نبوده اند بلکه هریک در قسمتی از فلات ایران مستق بوده اند در سومین ترجمه ششمین کوهیار بلوچان خوانده شده است به نظر می رسد با بررسی این سه ترجمه اینک می توان موضوع را چنین خلاصه کرد که در رساله ای پهلوی که اولین تدوین آن در آخر دوره ساسانی صورت گرفته نام بلوچ در ک.ه های البرز آمده است . مارکوارت در ترجمه همین رساله به زبان انگلیسی آورده است که قوم بلوچ در کرمان در غرب کوه های قفص (کوچ ) مستقر بودند کوه های قفص با کوه های بشاگرد کنونی قابل انطباق اند . از این مسله می توان چنین تحلیل کرد اگر به یقین نیز در پایان دوره ساسانی (هنگام تدوین رساله پهلوی ) بلوچ ها در کوه های کرمان ساکن شده بودند می توان چنین گفت که اولا  شاید رساله علی رغم زمان تدوینش به زمانهای قبل تر استناد کرده است (چنانکه می دانیم بلوچ ها زمانی در کوههای مازندران ساکن بوده اند ) ثانیا اگر فرض کنیم که مهاجرت بلوچ ها در پایان دوره ساسانی رخ داده و آنها به کرمان کوچ کرده باشند  مطمعنا تمام قوم بلوچ از گیلان و مازندران کوچ نکرده اند و بخشی از آنها همچنان در کوههای مازندران و گیلان مانده اند .

بلوچ در شاهنامه :

در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است  در ادامه تلاش خواهیم کرد به این موضوع  بپردازیم . اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود : هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ . همچنانکه از بیت مستفاد می شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردو یاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازور و دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست . سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید : سپاهش زگردان کوچ و بلوچ  سگالیده جنگ و بر آورده خوچ . لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید : کسی در جهان پشت ایشان ندید برهنه یک انگشت ایشان ندید . فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین  ترسیم میکند : درفشی بر آورده پیکر پلنگ همی از درفشش ببارید جنگ . در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم  کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله  خراسان و گرگان و ساری و آمل. و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب "الانان " به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید : به ره اندر آگاهی آمد به شاه   که گشت از بلوچی جهانی تباه . در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجا از دست بلوچ ها سخن می گوید : ز گیلان تباهی فزون است زین   ز نفرین پراکنده شد آفرین  . شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان " و "هندیان " سر به طاعت ما خم کرده اند اما با بلوچ ها که هموطنان مایند نتوانسته ایم بر آئیم :بسنده نباشیم با شهر خویش   همی شیر جوییم پیچان ز میش . این  بیت نشان میدهد که فردوسی  از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است . در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده اند اشاره می کند : همان مرز تا بود با رنج بود  ز بهر پراگندن گنج بود . و  یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها  نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226م – 241 م ) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند : ز کار بلوچ ارجمند اردشیر   بکوشید با کاردانان پیر * نبد سودمند به افسون و رنگ   نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ . خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید : که از کوچکه هرکه یابیید خرد  وگر تیغ دارند مردان گرد * وگر انجمن باشد از اندکی نباید که یابد رهایی یکی . فردوسی  قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد : از ایشان فراوان و اندک نماند زن و مرد جنگی و کودک نماند *  سراسر به شمشیر بگذاشتند  ستم کردن و رنج برداشتند* ببود ایمن از رنج شاه جهان   بلوچی نماند آشکار و نهان . داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود . اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم  وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحد و مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند . البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان بلوچ ها یه عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند  و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است : همه مرزبانان زرین کمر  بلوچی و گیلی برزین سپر . این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرتزده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند . در ادامه با بررسی حمله اعراب به کرمان و  وجود بلوچ ها در این منطقه به کوچ بلوچ ها از شمال به جنوب می پردازیم .    

 

   بلوچستان در زمان ساسانیان   

بلوچستان در زمان ساسانیان: کشور ایران در زمان ساسانیان خصوصا در اواخر آن به چهار رقسمت تقسیم شده بود منطقه جنوبی آن شامل نوزده شهرستان بود که یکی از آنها به گفته کولسنیکف درکتاب ایران در آستانه یورش تازیان مکوران نام داشت . گفته اند که در دوره ساسانیان بوده است که بخشی از اقوام ساکن در نواحی شمال غربی و مغرب ایران به نام بلوچ به منطقه کرمان کوچانیده شده اند. در شاهنامه نیز چنین مضمونی آورده شده است. فردوسی از قتل عام بلوچها توسط انوشیروان سخن می گوید. طبری آورده است که در شهر گور(که در سه کیلو متری فیروز آباد کنونی استان فارس قرار دارد) فرستادگانی از شاه کوشان و طوران و مکران با پیام اطاعت برسیدند. نولدکه در توضیح جمله طبری از استخری نقل کرده است که طوران قسمتی از بلوچستان امروزی است که پایتخت آن قصدار است. و تا اندازه ای مطابق با خان نشین امروزی کلات می باشد. وی گفته است که در بسیاری از کتابهای مهم جغرافیایی قدیم طوران و مکوران با هم ذکر شده اند. نولدکه عقیده دارد که آمدن شاهان طوران و مکوران به حضور اردشیر نمی تواند دلیل باشد بر اینکه اردشیر بر آن سرزمینها دست یافته بوده است . این مطلب از آنجا معلوم می شود که پسر او شاپور اول در کتیبه حاجی آباد خود را شاهنشاه ایران و جز ایران می نامد. اما پدرش را فقط شاهنشاه ایران می خواند. و از این راه می رساند که خود او شاهنشاهی ایران را تا آنسوی مرزهای دوران اخیر پارتیان گسترش داده است. در کارنامه اردشیر بابکان که کتابی است به زبان پهلوی و در اواخر دوره ساسانیان نوشته شده است در مورد جنگ اردشیر اول ساسانی و اردوان پنجم اشکانی آمده است که اردشیر از سپاهیان کرمان و مکران و پارس کمک گرفت و آنان را به جنگ اردوان فرستاد جمله ترجمه شده صادق هدایت از متن کارنامه از زبان پهلوی چنین است: اردشیر خود به استخر نشسته از کرمان و مکران و پارس کسته کسته سپاه بی شمار مر گرد می کرد و به کارزار اردوان می فرستاد. عبدالله گروسی در کتاب جغرافیای تاریخی ناحیه بمپور بلوچستان وضعیت بلوچستان در زمان ساسانیان را چنین شرح می دهد: در زمان ساسانیان به واسطه رونق امر تجارت و نظم و نسق در بهره برداری از منابع و ایجاد سد و بند بر روی رودخانه ها و پا کوهها و استفاده از نیروی عظیم کار بردگان در امر تولید کشاورزی و نیز رونق صنایع بافت پارچه های ابر یشمین و فلز گری و فولاد سازی و تردد قافله های تجاری آبادانی مکران و حوزه بمپور به اوج خود رسیده است . از جمله درآمدهای ساکنین ناحیه بمپور امر مکاری و حمل مال التجاره از راههای موجود بوده است و به نظر می رسد در این روزگار پرورش شتر و شتر داری که مناسب ترین حیوان بار کش برای مسافرتهای طولانی و عبور از سرزمینهای بیابانی بوده در ناحیه بمپور از رونق برخوردار بوده است. به شهادت منابع تاریخی مکران و طوران در زمان بهرام دوم ساسانی (277-293م) تحت تسلط این دولت نبوده اند ولی نرسی پادشاه ساسانی (293-303م) در کتیبه خود که در پایکولی (محلی در سلمانیه کردستان عراق) قرار دارد فهرستی از کسانی که برای تاجگذاریش حضور داشته اند نام می برد که در آن اسامی پادشاه پارادنه و شاه مکران که هر دو در بلوچستان کنونی بوده اند دیده می شود. به عقیده فرای تسامح دینی نرسی و عدم اصرار او بر آیین زردشت باعث گردید تا پادشاهان دیگر بلاد مثل شاه مکران که دین زردشتی نداشتند نیز از وی حمایت کنند. تاریخ طبری و بلعمی نشان میدهد که این روند در زمان بهرام پنجم ( بهرام گور420-439م) نیز ادامه داشت و شاهان غیر زردشتی فقط مالیاتهایی را به دربار ساسانی تحویل می دادند. اما در زمان خسرو انوشیروان همزمان با تحولات بزرگ اقتصادی و اصلاحاتی در اداره امور نظامی سرتاسر ایران به چهار قسمت تقسیم گردید که شامل خراسان خورباران نیمروز و آذربایگان بود. روایتی از جغرافیای ارمنی آشخاراتسویتس است که ظاهرا در سده هفتم میلادی نگارش یافته است مطابق این روایت نیمروز نوزده شهرستان داشته که از آن جمله پارس خوزستان اسپاهان کورمان طوران مکوران اسپت واشت ساکستان زاپلستان میشون هاگار پان یات رشیر دیر میش ماهیگ مازون هوزهرستان اسپاخل دیبوخل بدین ترتیب نام مکران در تقسیمات کشوری زمان انوشیروان آمده است. در فهرستی که جغرافی نویس ارمنی آورده است نامهای اسبت و وشت نیز ذکر گردیده اند. بر خی از تاریخ نویسان همچون کولسنیکف عقیده دارند اسبت نام نصرت آباد فعلی بوده است و وشت همان خاش امروزی است. مارکوارت اسپت را به زبان پهلوی اسپیت (سفید ) دانسته است و این محل را کراقان ( کلاغ آباد) امروزی و گرگ نزدیکی نصرت آباد کنونی دانسته است. همچنین از محل اسپیت در کتابهای مقدسی ابن خرداد به و یاقوت حموی نام برده شده است. دومین محلی که جفرافیای ارمنی نام برده وشت است که کولسنیکف آن را با بخش کنونی وشت در خاور بلوچستان یکسان دانسته است .مارکوارات وشت را صرفا خواش یا خواص مورد نظر جغرافیدانان عرب می داند یعنی همان خاش محلی در نواحی سرحدی ایران در بلوچستان می داند.از شهر خواش ابن فقیه در کتاب البلدان به عنوان شهری در جنوب کوهی که در آن سنگ گوگرد وجود داشته است نام می برد. نام مکران همچنین در رساله نامه تنسر آمده است. این رساله توسط تنسر موبد موبدان زردشتی در زمان اردشیر اول به گشنسب شاه طبرستان نوشته شده است. در این نامه از مکران به عنوان یکی از نقاط سرحدی ایران نام برده می شود. عین جملات نامه تنسر در این مورد چنین است: تورا می نمایم که زمین چهار قسمت دارد یک جز زمین ترک میان مغارب هند تا مشارق روم جز دوم میان روم و قبط و بربر و جز سوم سیاهان از بربر تا هند و جز چهارم این زمین که منسوب است به پارس و لقب بلاد الخاضعین میان جوی بلخ تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از آنجا تا کابل و طخارستان و این جز چهارم برگزیده زمین است .

       

رویارویی نظامی سرداران بلوچ با ارتش انگلستان در منطقه سرحد:

زنرال ریجنالد ادوارد هری دایر (1927-1864 ) در سال  1295 به بهانه همکاری سرداران بلوچ با قوای آلمانی به بلوچستان حمله کرد . وی 5 سال در بلوچستان ماند و سپس به هندوستان رفت و 6 سال بعد در سن 74 سا لگی در برستول انگلستان در گذشت . وی ماجرای جدال خود با بلوچها را در کتابی بنام مهاجمان سرحد که درسال 1921 درلندن انتشار پیدا کردبه چاپ رساند. این کتاب بعدها توسط دکتر حمید احمدی به همان نام   ترجمه شده است. هنگامی که کمپانی هند شرقی بر هند و پاکستان امروزی مستولی شد و منطقه کلات و بلوچستان پاکستان به تصرف انگلیسی ها درآمد عده ای از سران بلوچ برای اهداف شوم و استعماری انگلیس مانع تراشی می کردند. آنها با حمله به کاروان انگلیسی ها و چپاول آنها مانع حضور انگلیس در سرحد بلوچستان شده بودند. در این زمان انگلیس به فکر کشیدن خط آهن به بلوچستان ایران بود. مهمترین سرداران بلوچ که با انگلیسی ها جنگیدند سردار جمعه خان اسماعیل زهی سردار خلیل خان گمشادزهی و سردار قادر خان سالارزهی وسردار جیندخان یاراحمد زهی بودند. جنگها ی این سرداران بلوچ با قوای انگلیس منجر به کشته شدن بسیاری از نیروهای انگلیسی گردید. در نبردی که بین نیروهای جمعه خان با انگلیس در شمال زاهدان کنونی  روی داد بیش از 70 انگلیسی کشته شدند. و در نبرد دره نالک در نزدیکی روستای سنگان نیز بیش از 330 انگلیسی به قتل رسیدند.  این نبرد پس از آن روی داد که سردار جیند خان یاراحمدزهی به دست نیروهای انگلیسی اسیر گردید. دایر که با فریب دادن بلوچها توسط عیدوخان ریگی آنها را به اسارت گرفته بود قصد داشت تا با انتقال این اسرا به هند فتنه بلوچستان را خاموش کند . اما سرنوشت چیز دیگری را رقم زد. اسرا از منطقه کوهستانی تفتان منتقل می شدند که این برای بلوچهای منطقه فرصت مناسبی بود. سردار این منطقه بهروزخان نام داشت وی قاصدی روانه کرد و به سران طوایف گمشادزهی و یاراحمدزهی اعلام نمود که ارتش دایر قصد عبور از منطقه را دارد. بدین ترتیب تفنگچی های این دو قوم گردنه دره نالک را مسدود نموده  و منتظر انگلیسی ها شدند. در نبرد سختی که روی داد بلوچها دو کشته دادند ولی توانستند با استفاده از موقعیت کوهستانی منطقه نیروهای دایر را سرکوب کنند و این افسر انگلیس را برای همیشه از ایران بیرون برانند. در مجموع نبردهای بسیاری بین انگلیس و بلوچ ها رخ داده است که حافظه مردم محل خاطراتی چند از آن را به یاد دارد. یکی از آنها خاطره شهادت پهلوان سردار ایل گمشادزهی می باشد. این سردار بلوچ هنگامی که برای جنگ عازم می گردید غسل کرده و دستور داد تا گاوی قربانی کنند و دعا کرد که خداوند شهادت را نصیب وی کند . از قضا دعای وی نیز پذیرفته شد و در یکی از نبردها به شهادت رسید و در محلی به نام گزک به همراه دیگر شهدای بلوچ به خاک سپرده شد. دیگری خبر رسانی توسط پیک بهروزخان که لالخان شهلی بر نام داشت. می گویند وی سریع ترین مرد بلوچ بوده است بطوری که این خبر را در کمترین زمان و با پای پیاده به اردوی یاراحمدزهی ها رسانده است. و صدها نکته دیگر و حماسه هایی که مردان بلوچ در سرحد آفریدند.

بلی آنان که از این  پیش   بودند                      چنین بستند راه ترک و تازی

از آن این داستان گفتم که امروز                     بدانی قدر و بر هیچش نبازی

به پاس هر وجب خاکی از این ملک                 چه بسیارست آن سرها که رفته

زمستی بر سر هر قطعه زین  خاک                   خدا داند  چه  افسرها  که  رفته

و امروز دولتمردان کنونی به جای پاس داشت این بزرگان کسانی را بر آنان مسلط کرده اند که آن روز هیچ جانفشانی از خود نشان ندادند. بلوچ قومی است که به قدمت تاریخ تاریخ از خود گذشتگی دارد. آری امروز نه تنها یادی از آنها نمی شود بلکه اقوام بلوچ چون یاراحمدزهی گمشادزهی و اسماعیل زهی به عنوان شرور معرفی می شوند و محروم از تمامی حقوق شهروندی هستند.

 

 

       

نادر شاه افشار و منطقه سرحد و بلوچستان:

برای بررسی این موضوع کتب بسیاری را مطالعه نمودم و در ضمن این مطالعات به این نتیجه رسیدم که ناحیه ای در بلوچستان بنام سرحد به طور کلی در یک برهه 500 ساله از تاریخ بلوچستان محذوف گردیده است. وقایع اندکی که ذهن مردم سرحد آن را به یاد دارد عبارتند ازسفر نادر شاه به منطقه و سپردن حکومت خاش به شخصی بنام بایی خان ( نادر شاه افشار ارادت خاصی به مردم منطقه بلوچستان داشته است این ارادت را می توان در چند جا دید 1- سپردن حکومت سرحد به میر بایی خان 2- سپردن حکومت مکران به پدر زن بلوچش میر مبارک3- انتخاب یک فرد بلوچ به عنوان  فرمانده لشکر ایران و سپس سپردن حکومت افغانستان به این بلوچ (احمد خان درانی ) که موسس دولت افغانستان بوده است.4- انتصاب سردار عبدالله خان براهویی به فرماندهی سپاه ایران در جنگ با هند و سپردن حکومت منطقه کلات به وی. ) آنچه از تاریخ بجای مانده است حکایت سفر نادر شاه و گذر ایشان از منطقه سرحد است. نادر شاه افشار در سفری که به سرحد انجام می دهد در تفتان اطراق می کند . ظاهرا مسئول حکومت این منطقه شخصی است بنام میر بایی خان. که از نزدیکان دربار صفوی و شیعه مذهب می باشد. می گویند میر بایی خان از نوادگان حسین کرد شبستری پهلوان نامی ایران بوده است که در عهد شاه سلطان حسین آخرین شاه رسمی صفویان با حکمی که شاه عباس به پدر بزرگش داده است به دربار صفوی می رود . و آنجا به عنوان فردی که حامی نشر تشیع در بلوچستان و سر حددار منطقه بوده مورد استقبال شاه قرار می گیرد. در نهایت میر بایی خان با یکی از شاهزادگان صفوی ازدواج نموده و با حکمی دیگر به سرحد باز می گردد . حال نادر شاه می خواهد این پیر مرد داعیه دار حکومت سرحد را که سر و سری با دربار صفوی داشته است تنبیه کند. در نیمه های شب سر و صدای بسیار قور باغه ها و آبزیان امان نادر را می برند و خواب را برایش حرام می کنند . نادر فورا دستور می دهد بزرگ منطقه را حاضر نمایند . پس از حضور وی نادر دستور می دهد فورا به قورباغه های منطقه ات دستور بده که خاموش شوند و گرنه فردا تو را دار خواهم زد . مدتی بعد تمامی صداها خاموش می شوند ونادر به خواب می رود . صبح فردا پیر مرد را می آورند و نادر از وی می پرسد که چگونه سر صدای دیشب را خاموش نمودی؟ و ایشان در جواب می گویند که کاری بسیار ساده بود . روده های گوسفندانی را که لشکریان شما آنها را برای شام سر بریده بودند داخل نهرهای آب ریختم و این باعث شد تا آبزیان گمان کنند که مارهایی در آب هستند و از ترس شکار شدن ساکت شدند. نادر از این همه ذکاوت خوشش آمد و دوباره حکم حکومت سرحد را برایش تایید نمود. و در ضمن دستور داد تا سرحد که تا آن زمان منطقه تاخت و تاز یاغیان بود امن شده و در مرکز آن شهر خاش بنا شود. شاید یکی از دلایل گذشت نادر شاه از میر بایی خان کرد بودن هر دو است. حکومت اکراد در منطقه سرحد در دیگر اسناد تاریخی نیز یاد شده است. البته حکایت دیگری نیز از عهد نادر داریم . نادر شاه که برای مقابله با سپاه هند به این منطقه لشکر کشی می کند در نبرد اول خود شکست می خورد. علت اصلی شکست وی ترس اسب های سپاه از فیل های هندی بوده است. سپاهیان هندی توسط فیل های خود موجب رم کردن اسب های سپاه نادر شده و وی به منطقه بلوچستان امروزی عقب می نشیند. در این منطقه یکی از بلوچهای زیرک به وی پیشنهاد خوبی می دهد . وی می گوید این بار سپاه نادر به جای استفاده از اسب از شترهای اقوام بلوچ سود ببرند . در حمله دوم نادر شترها باعث می شوند تا فیلهای هندی رم کنند و شیرازه سپاه هند که در پشت فیلها بوده اند به هم بریزد. با این ترفند هزیمت در سپاه هند می افتد و نادر به پیروزی می رسد. تمامی حکایتهای بجای مانده از عهد نادر شاه تکیه بر زیرکی مردان بلوچ دارند. و استفاده کثیر نادراز بلوچها در سپاه ایران این مطلب را تایید می نماید. نکته ای که توجه به آن خالی از لطف نیست قضیه بلوچ های منطقه سیستان امروزی است . این بلوچها در واقع از زمان صفوی و حتی قبل از آن در عهد صفاریان به این منطقه کوچ کرده اند. ساکنان اولیه سیستان سکاها بودند که مورد غضب شاه عباس قرار گرفته و از ایران اخراج شدند. این کار توسط اکرادی انجام شد که امروزه تمامی مرز ایران و افغانستان را در بر گرفته اند. اینان چون شیعه مذهب بودند و از متحدان کرد طوایف ترک همراه صفویان به حساب می آمدند نیرویی مزاحم برای دربار صفویه بودند که مشغول کردن آنها با سکاها هم آنها را ضعیف می کرد و دور از مرکز می نمود و هم سکاها را از بین می برد. نادر شاه افشار  خود از همین اکراد بوده و از قوچان به پادشاهی رسید. با شکست سکاها و کوچ آنها به مناطق شمالی تر و شرقی بلوچهای منطقه سرحد و کلات سیستان را در اختیار گرفتند. حکومت احمد خان درانی در افغانستان نیز مزید بر علت شد. وی از طایفه بارکزهی بود و از اقوام نادر به حساب می آمد. که پس از مرگ نادر به صورت خودمختار عمل می نمود.

جنگ بلوچها با حکومت قاجاریه:

در زمان قاجاریه حکومت مرکزی تسلط چندانی بر بلوچستان نداشته است. فقط قسمت هایی از مکران کنونی در اختیار دولت قاجار بوده اند. سفر نامه فرمانفرما از شاهزادگان قاجار به این منطقه بیانگر این مطلب است. در این زمان فرمانفرما سرحد را منطقه حکومت سعید خان و مدد خان بلوچ می داند. این ها گویی فرزند و پدر بوده اند. میرزا مهدی خان سرتیپ قاینی در کتابچه سیاحتنامه بلوچستان می گوید که با سعید خان بلوچ ملاقات نموده و وی در آن زمان تازه به حکومت رسیده بود. ایشان می نویسند سعید خان با زندانی کردن مدد خان پدر 90 ساله اش حکومت سرحد را در اختیار گرفته است. تاریخ جنگ بین آقا خان محلاتی حاکم یزد و فرمانفرما حاکم کرمان را به خوبی به یاد دارد. آقا خان که گویی غیر شیعه بوده است در یزد ادعای استقلال می کند و با فرمانفرمای کرمان که شاهزاده ی قاجار است درگیر می شود. این جنگ به نفع فرمانفرما تمام می گردد و آقا خان متواری شده به سرحد پناه می آورد. در این زمان حاکم سرحد سعید خان بلوچ او را پناه داده و یاری می کند تا حکومت از دست رفته اش را بدست آورد. سعیدخان که رابطه نزدیکی با اقوام براهویی حاکم کلات و سنجرانی حاکم سیستان داشته لشکر بزرگی ترتیب می دهد که در آن زمان به توپ مجهز بوده اند . این لشکر به کرمان حمله کرده و کرمان را تصرف می نمایند. با تصرف کرمان آقاخان محلاتی برای مدتی خود را حاکم کرمان می نامند



:: برچسب‌ها: درمورد تاریخ بلوچستان بلوچ در زمانهای پادشاهان بلوچ در رساله پهلوی بلوچ در شاهنامه فردوسی ,
:: بازدید از این مطلب : 524
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 23 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الله بخش

تمندان، تمدنی کوچک در دل سنگ

از روزی که بشر پا به این کره خاکی گذاشته و زندگی را به صورت ابتدایی شروع كرد و تاکنون شاید در اوج پیشرفت و ترقی دارد، سنگ همراه در خدمت بشر به صورت های گوناگون بوده و هست. روزی برای انسان اولیه بعد از آب و غذا سنگ به عنوان جسمی سخت گاهی برای دفاع به عنوان سلاح و زمانی به عنوان پناهگاه و یا ابزاری مناسب برای ساخت سر پناه بکار می رفت و شاید گاهی هم به عنوان یک وسیله تزئینی و همین طورکه انسان این موجود متفکر و باهوش جلوتر رفت استفاده از سنگ نیز متنوع و بیشتر می شد.

 

گاهی از روی نادانی از سنگ بت تراشیده و پرستیده و گاهی از روی دانایی از سنگ به عنوان ثبت تاریخ خود بهره جست و با ترسیم نقاشی ها و سنگ نگاره هایی بر دیوار غارها و تخته سنگ ها سنگ را دفتر ثبت خاطرات زندگی اش کرد و بعد از اینکه با استخراج فلز از دل سنگ در زندگی خویش انقلابی بزرگ ایجاد کرد، با اختراع خط و نوشتار ثبت تاریخ خویش را در سنگ آسانتر و بهتر نمود.

 

اینها را گفتیم که از تفتان، این بزرگترین و زیباترین گنجینه و اثر طبیعی سنگی در استان سیستان و بلوچستان بگوییم و سرگذشت مردمی از تبار آریا را که به عنوان انسانهای باهوش و بافرهنگ تفتان را به عنوان محل زندگی خویش در زمانهای بسیار دور انتخاب کردند و همه زندگی آنها با سنگ گره خورده بود اما تاکنون کسی به صورت علمی در مورد تاریخ اسکان بشر در این نقطه کنکاشی نکرده ولی آنچه مسلم است این است که تفتان بخاطر موقعیت مناسب خود یکی از اولین مکانهای سکونت انسان به صورت دائم بوده است.

 

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه سیستان و بلوچستان، دامنه تفتان جنوبی روستای تمندان که تغییر یافته همان کلمه تمدن می باشد یکی از بزرگترین گنجینه های سنگی (سنگ نگاره های باستانی، سنگ نوشته های قلعه های سنگی و سنگرها و اتاقهای کنده شده در دل صخره) می باشد.

 

وقتی که از جاده تمندان بالا می‌رویم در دشت وسیعی در دو طرف جاده دیوارهای سنگی در چندین کیلومتر مربع جلب توجه می کند که چگونه زمینها را تسطیح و با ایجاد دیوارهای سنگی بندهای بزرگی ایجاد کرده و احتمالا با هدایت آبرفتهای فصلی و انتقال خاک حاصلخیز یکی از بهترین زمینهای کشاورزی در سطح وسیع را در دو طرف رودخانه بوجود آورده اند.

 

کمی بالاتر از این زمینها به تعداد زیادی از مکان هایی بر می خوریم که سنگها به صورت خاصی کنار هم و روی هم انباشته شده اند که اینها گورهایی هستند که متعلق به قبل از اسلام می باشند که به نظر می رسد مردگان را به صورت خاصی دفن و بر روی آن سنگهای بزرگ و کوچک را انباشته می کردند.

 

در سمت چپ زمینها در دره ای که دو کوه به هم چسبیده اما یکی سفید و دیگری سیاه مشرف به آن است چاه آبی با عمق کم با دیواره سنگی کنده شده که آب آن برای دامداری مناسب بوده و دو درخت انجیر در دو طرف چاه وجود دارد. در حوالی آن سنگ نگاره های باستانی وجود دارد که صحنه هایی از بزکوهی و شکار حیوانات را نشان می دهد.

 

کمی بالاتر که می رویم آثاری از گورستانهای قدیم و دوران اسلامی وجود داردکه مشهورترین آنها گورستان دز و تپه ولان می باشد که بر روی آنها تخته سنگ های صاف و طبیعی به رنگ تیره گذاشته شده که با هنرمندی و ظرافت خاصی در میان حاشیه های زیبا و نوشتن آیات قرآنی نه تنها مشخصات فرد متوفی بر آن نوشته شده بلکه نمایانگر زبان، دین و مذهب وی نیز بوده است.

 

در مسیر این رودخانه که از تفان سرچشمه می گیرد بر بالای کوهها در جاهایی آثاری از برج ها و باروهای سنگی وجود دارد که اکنون جز ویرانه ای از سنگهای بهم ریخته چیزی نمانده است و در چند نقطه هم سنگرهایی در دل صخره و ارتفاع خاصی کنده کاری شده که در هر یک از آنها چند جنگجو می‌توانستند جا بگیرند و مانع نفوذ دشمنان به سمت بالاتر باشند. ناگفته نماند سنگ نوشته های بر روی قبور دوران اسلامی اکثر مربوط به کسانی بوده که در جنگها و تهاجمات به شهادت رسیده اند که اکثرتهاجمات از سمت بلوچستان پاکستان امروزی و از سرزمین تحت عنوان هاران صورت می گرفته و معروف به لشکر سیاه پاد (سیاه پا) بوده و این نشان می‌دهدکه اقوام بربر بوده اند که پوشش لباسشان طوری بوده که ساق پایشان مشخص بوده و از نظر نژادی افرادی با پوستی به رنگ تیره بوده اند.

 

این تمدن سنگی تا بالاترین قله تفتان ادامه داشت که بر فراز قله اصلی که بعد از قله ای است که در حال حاضر دهانه خروج بخار گوگرد می باشد که در آنجا که مقداری صاف و مسطح است آثار و دیوار چینهایی به صورت منظم و تقریبا مستطیل شکل هستند که معروف به چهل محراب و چهل تن می باشند که محل برگزاری مراسم مذهبی خاص در دوره های مختلف بوده که اکثر مردم به آنجا نه به خاطر کوهپیمایی بلکه برای انجام مراسم دینی می رفتند و در آن جا چند روز مانده و حتی گوسفندی هم قربانی می کرده اند و د رنهایت در آنجا سنگی گرد و صیقلی و وزین وجود داشته به نام سنگ مراد یا همان سنگ آرزو که در پایان مراسم افراد آرزوهایشان را نیت می کرده و اقدام به بلند کردن سنگ مراد می کرده اند که اگر فرد و یا حتی فردی دیگر که وکالت از افراد می گرفته می توانسته سنگ را تا حدود کمر بلند کند عقیده بر این بوده که آرزویش برآورده و دعایش قبول می شود و در غیر اینصورت نه و شاید علت صاف و صیقلی بودن آن بخاطر این بوده که این سنگ به تناوب توسط افراد بالا و پائین می شده است.

 

این تمدن کوچک سنگی که سالها در مقابل تهاجمات دشمنان و عوامل طبیعی مقاومت کرده بود در سالهای اخیر انسانها با افکار و نیات گوناگون بر سنگ نوشته ها و قبور تاختند و هر یک این پیشینه مکتوب و مستند را از محل اصلی جابه‌جا کردند. یکی آنرا تزئین دیوار خانه اش کرد دیگری بخاطر آیات قرآنی تزئین دیوار مسجد و بعضی هم با سنگدلی تمام این سنگها را به کشورهای بیگانه فروختند تا به نوایی برسند و متاسفانه سنگهایی در دیوار خانه ها و مساجد بکار رفته بود بعد از مدتی تغییرات در ساخت و سازها صورت گرفت و به خاطر عدم آگاهی از ارزش فرهنگی این سنگها همه به عنوان سنگ لاشه و بی ارزش در دل زمین دفن شدند تا شاید سنگ های جدیدی که فاقد هر گونه ارزش فرهنگی و هنری هستند جایگزین آنها شوند و سنگ مراد که فکر نمی کرد با آن وزنی که داشت و در بالاترین نقطه قلعه پناه گرفته دستخوش این بی مهری و انسان به اصطلاح متمدن امروزی گردد و شاید توسط افرادی با آرزوهای بسیار بلند از فراز قله به زیر کشیده شد و به جای نامعلومی برده شد.

 

این بی توجهی به این میراث گرانبهای سنگی هنوز که فرهنگ ملی ما متولی دارد ادامه دارد و آن تعداد اندکی که از این میراث گرانبها باقی مانده شاید فریاد برمی آورد که حداقل اگر نمی توانید جلوی این غارت فرهنگی را بگیرید آنرا مستند و ثبت کنید.


منبع ایسنا



:: برچسب‌ها: تمندان , تمدنی کوچک در دل سنگ ,
:: بازدید از این مطلب : 460
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 23 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الله بخش

عنوان مقاله

قلعه ناصرى ایرانشهر

موقعیت جغرافیایى: شهرستان ایرانشهر - شهرایرانشهر

قدمت: قاجاریه (1269-1313 ه.ش)

مشخصات معمارى :


قلعه فوق در ابعاد 194×194 متر یعنى در زمینى به مساحت 37636 مترمربع ساخته شده است. حصار اطراف آن به ارتفاع 6/7 متر و ضخامت 4/5 متر بصورت توپُر است. مجهز به دو نوع تیركش دورزن و نزدیك زن مى‏باشد و تیركش‏هاى آن حالت عریب دارند. قلعه داراى 7 برجك و 2 برج در جلو مى‏باشد و شامل سرباز خانه، قورخانه، مسجد، حمام، اصطبل، حوضخانه، شاه نشین، عام نشین، باغ و ... بوده است. در سال 1359 ه.ش توسط عده ‏اى ناآگاه به ارزش میراث فرهنگى كلیه ابنیه داخل قلعه تخریب و همسطح شده است تنها حمام قلعه در پایین‏تر از سطح زمین بصورت ویرانه‏اى باقى مانده است. حمام داراى تون، حوض خانه و چاه فاضلاب است از هنرهاى جالب معمارى حمام كاربرد لوله ‏هاى سفالى به اندازه 6 اینچ مى‏باشد كه به منظور تهویه هواى حمام و تخلیه فاضلاب كار گذاشته شده ‏اند. مصالح بكار رفته در حصار ها و برجهاى باقى مانده، خشت خام و آجر 20×30 سانتى‏مترى و ساروج بوده است طاق‏هاى آن به صورت 20 سانتى ‏مترى و جناغى بوده‏اند كه بى‏نظیر هستند. آب موردنیاز بوسیله یك رشته قنات وارد قلعه مى‏شده و پس از ذخیره در حوضخانه ‏ها به منظور زراعت و استفاده در آبیارى باغات كه در شمال قرار داشته‏ اند از آن استفاده مى‏شده است. در بالاى دیوار از داخل قلعه معبرى به عرض بیش از یك متر در ارتفاع 5 مترى از زمین براى گرد نگهبانان و جان‏ پناهى با متوسط ارتفاع 1/7 متر براى جلوگیرى از دید خارج تعبیه شده است. در روى جان‏ پناه سوراخهایى (مزقل‏ها) با شیب‏هاى متفاوت تعبیه شده كه مدافعان از آن محل‏ها بصورت نشسته و یا ایستاده لوله تفنگ را جهت مقابله با دشمن از آنها خارج مى ‏نمودند. به جز برجهاى دروازه در زیر سایه برجها، آسایشگاه سربازان قرار داشته كه برجهاى مذكور نیز مشابه دیوار داراى جان‏ پناه یا مزقل‏ هاى دفاعى با شیب‏هاى متفاوت بوده‏اند. قلعه در گذشته داراى 150 اطاق در اندازه‏ هاى مختلف با چهارحیاط مجزا بوده است.

تاریخچه قلعه ناصرى :

شاهزاده فیروز میرزا فرمانفرما در زمان حكومتى‏اش در كرمان سفرى به بلوچستان و بازدیدى از قلعه بمپور داشته است (1264ه.ق). چون قلعه بمپور مركز قشون دولت بود رو به ویرانى نهاده بود و تعمیر آن نیاز به هزینه زیادى داشت، به پیشنهاد وى و موافقت ناصرالدین شاه قاجار قلعه ‏اى در پَهره (ایرانشهر فعلى) ساخته شد كار ساختمانى آن در سال 1264 ه.ق توسط معماراستاد حسین معمارباشى شروع و در سال 1271 ه.ق به اتمام رسیده است. هدف از ساخت این قلعه انتقال مركز حكومت بلوچستان از بمپور به ایرانشهر بوده است. تا سال 1286 ه.ق قلعه تحت تسلط قواى قاجار بوده، اما به علت ضعف حكومت مركزى به دست قواى بلوچ و احكام محلى مى‏افتد. سربازان قاجاریه پس از شكست به طرف كرمان حركت مى‏كنند و خبر اشغال قلعه را به والى كرمان مى‏رسانند. از طرف والى عده‏اى فرستاده مى‏شوند كه قلعه را از دست بلوچها خارج نمایند اما موفق نشده و مجبور به بازگشت مى‏شوند. در این زمان بهرام‏ خان حاكم سرباز خود را به ایرانشهر مى‏رساند و قلعه را در دست مى‏گیرد. تا سال 1294 ه.ق بهرام خان حاكم بلوچستان بوده و پس از وى برادر زاده ‏اش به نام دوست محمدخان به حكمرانى بلوچستان مى‏رسد و تا سال 1307 ه.ش دولت مركزى هیچگونه تسلطى بر بلوچستان نداشته است. قواى دولتى در سال 1307 ه.ش به دستور رضاخان عازم فتح قلعه مى‏شوند و قلعه به تصرف آنها در مى‏آید و دوست محمدخان به اسارت قواى دولتى در مى‏آید و لازم به ذكر است این قلعه به نام دوست محمد خان نیز معروف است. قواى دولتى در قلعه مستقر مى‏شوند و كم ‏كم كل بلوچستان به تصرف قواى دولتى در مى‏آید. در سال 1359 ه.ش بعد از پیروزى انقلاب اسلامى شهردارى ایرانشهر نسبت به تخریب ابنیه داخلى اقدام و آثارى از گذشته در آن باقى نمى‏گذارد. بلایى بر سر قلعه وارد مى‏آورد كه تاكنون هیچ دشمنى بر آن وارد نكرده است.درسالهای اخیرمیراث فرهنگی حصاراین قلعه رابازسازی نموده است.



:: برچسب‌ها: قلعه ناصریه ایرانشهر واقع در بلوچستان ,
:: بازدید از این مطلب : 560
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : 23 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الله بخش

بلوچ قومی از اقوام مختلف دنیاست . مانند عرب ، افغان ، ترک ،و...... - وطن اصلی بلوچ ، ((بلوچستان)) است که قدیما در کتاب‌های تاریخ به نام مکران یاد می شده است . در کتب قدیمی تاریخ ، نام بلوچستان و جود ندارد . استعمال این نام در کتاب‌های جدید تاریخ آغاز شده است ، مانند افغانستان و ترکستان که جدیدا بر منظر عام ظاهر شده اند . ((بلوچستان )) از دو کلمه ترکیب یافته است : ((بلوچ )) و ((ستان)). ((بلوچ)) اسم قوم و ((ستان )) به معنی جا و مکان است . مانند : گلستان ، بوستان ، کردستان ، ترکستان و ... . پس وقتی می گوییم: ((بلوچستان)) یعنی زادگاه و وطن ((بلوچ ها)) . مانند افغانستان و ترکستان که به معنی وطن مرکزی و اصلی افغان‌ها و ترک‌ها می باشند . پس همان طور که در باره این دو قوم سئوال دامن گیر نمی شود که از کجا به ((افغانستان )) و ((ترکستان )) آمده اند ، در باره ی ((بلوچ))‌ها هم این سئوال بی مورد خواهد بود . در ((معجم البلدان)) حدود اربعه ی ((مکران)) که در اصطلاح تاریخ جدید ((بلوچستان ))نامیده می‌شود چنین نوشته شده است . ((هذه الولایة بین کرمان من غربیها ، و سجستان شمالیها و البحر جنوبیا و الهند فی شرقیها )) «این ولایت در میان کرمان از جانب غرب و سیستان از جانب شمال و دریا از سمت جنوب و هندوستان از طرف شرق قرار دارد » پس از نفوذ انگلیسی‌ها ، مورخی دیگر برای تکمیل ((معجم البلدان))دو جلد دیگر (جلد9 و جلد10 ) را به آن اضافه کرد . او در صفحه 145 از جلد دهم حدود ((بلوچستان)) را بدین قرار ثبت کرده است : «بلوچستان سرزمینی از بلاد آسیا است در شمال آن افغانستان ، در شرق سند ، در جنوب اقیانوس هند ، و در غرب بلاد فارس قرار دارند» در پرتو این شواهد برای ما روشن می‌شود که حدود چهار گانه ی (( بلوچستان)) کنونی نیز تقریبا همان است که ((مکران)) قدیم دارا بوده . نیز واضح گشت که ((مکران)) و ((بلوچستان)) دو نام برای یک سرزمین می باشند . در زبان بلوچی ((مک)) به خرما می گویند . مثل اینکه ((مکران مترادف با نخلستان است)) . دیگری قایل است که این نامگذاری از جانب ایرانیان صورت گرفته است و در اصل ((ماهی خواران)) بوده که به مرور زمان به ((مکران)) تبدیل شده است . حال آن که در واقع ((مکران)) نام یک شخصیت بزرگ است که کوچکترین ارتباطی با ماهی خواران یا مک ران ندارد. صاحب((معجم البلدان )) می نویسد: «مورخان نوشته اند که ((مکران)) را بدین وجه مکران می گویند که در آن مُکران بن فارک بن سام بن نوح(ع) ، برادر ((کرمان)، رحل اقامت افکند و آن جا را وطن خویش قرار داد . و این واقعه زمانی رخ داد که زبان‌های مختلف در ((بابل )) از یکدیگر جدا و مستقل شدند» همان طور که به صراحت مشخص است بر طبق این مدرک تاریخی ، یکی از نوه‌های ((سام بن نوح(ع) )) به نام ((مُکران)) در این سرزمین مقیم شد و آن جا را وطن خویش ساخت که بعدها این خطه به نام خود وی مشهور به ((مکران)) شد . همان طور که برادر گرامی وی((کرمان)) سرزمین کنونی کرمان را برای اقامت برگزید و وطن او به نام خودش مشهور گشت . این هم واضح شد که مکران با خود زبانی مستقل آورده بود که در مکران رواج یافت ، ظاهر است که آن ، زبانی دیگر جز((بلوچی)) نمی تواند باشد . زیرا اگر او زبانی دیگر با خود می آورد ، همان زبان در مکران مروج می شد . اما می بینیم که در این سرزمین فقط زبان بلوچی رواج دارد و ساکنان آن بلوچ هستند . از این آدرس تاریخی ضمنا می توان به خوبی به قدمت ((مکران )) و زبان((بلوچی)) هم پی برد. در کتاب ((جغرافیای خلافت مشرقی))(صفحه 494) تحت عنوان (( استان مکران)) نوشته شده است : «ازعمده‌ترین محصولات کشاورزی ((مکران)) شکر بود و یک نوع شکر سفید که عرب‌ها به آن ((فانیذ)) می گفتند، در همین جا تهیه و به مقیاس زیاد به ممالک همجوار صادر می شد. مهم‌ترین مرکز تجاری ((مکران)) بندر((تیس)) در ساحل خلیج فارس و پایتخت آن ((فنزبور)) و یا ((پنجگور)) بود . بنابه گفته ((مقدسی)) در قرن چهارم هجری در [بنجبور]{پنجگور} یک قلعه قدیمی وجود داشت که دور تا دور آن خندق حفر کرده بودند . در چهار طرف شهر نخلستان بود و شهر دارای دو دوازه بود. یکی دروازه ی ((تیس)) که به جانب جنوب غربی باز می‌باشد و از آن جاده ای به سوی بندر خلیج فارس، یعنی تیس کشیده شده بود . دیگری دروازه ی ((طوران)) که به سمت شمال شرقی گشوده می شد و از آن جاده ای به بلاد طوران منتهی می گشت و مرکز توران ((قزدار)){خضدار} بود . آب شهر به وسیله کانالی تامین می شد



:: برچسب‌ها: وجه تسمیه بلوچستان چرا به بلوچستان بلو چستان می گویند ,
:: بازدید از این مطلب : 437
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 23 مهر 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد